کد مطلب:28549 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:148

معاویة بن ابی سفیان












معاویه، بیست سالْ قبل از هجرتْ زاده شد و در سال هشتم هجری و در زیر برق خیره كننده شمشیر مجاهدان اسلام، با اكراه و اجبار، تسلیم آیین محمّدصلی الله علیه وآله شد. او و همگِنانش عنوان «طُلَقاء» گرفتند. در زمان خلافت عمر، به ولایت شام، منصوب شد. او از ابتدای حاكمیت، برای خود، حكومتی استبدادی و پادشاهی پدید آورد و صلای استقلال سرداد. عمر بنا به ملاحظاتی با معاویه كنار می آمد.[1].

در خلافت عثمان- كه حاكمیت به سوی تسلّط امویان پیش می رفت-، معاویه همچنان به ستمگری ها و فتنه جویی های خود ادامه می داد و ابعاد جاه طلبی و خوشگذرانی را بدون دغدغه خاطر می گسترد.

حاكمیت بیست ساله او با سیاست های: در جهل نگه داشتن و تحمیق مردم، ایجاد رعب و وحشت در دل شهروندان و دور نگه داشتن جامعه از آگاهی، زمینه را برای هر گونه اقدام به نفع وی در شام، آماده كرده بود.

او از آغاز خلافت امام علی علیه السلام آهنگ مخالفت با وی ساز كرد، و در تحریك طلحه و زبیر، بسیار كوشید و جنگ صفّین را علیه امام علی علیه السلام رهبری كرد.

معاویه پس از جریان حَكَمیت، به غارتگری ها و هجوم های وحشیانه، علیه مناطقی كه حكومت علوی را پذیرفته بودند، دامن زد و در زمین، فساد بسیاری به بار آورد و آبادانی ها و نسل ها را به نابودی كشاند.او به سال 41 هجری، با نیرنگ خاص و جوسازی و غوغاسالاری، صلح را بر امام حسن علیه السلام تحمیل كرد و بدین سان، با غلبه بر تمامی مخالفان، پایه های حكومتش را محكم ساخت و پس از آن، آزاررسانی به شیعیان علی علیه السلام و طرفداران آن بزرگوار را دامن زد و گسترد، تا بدان جا كه برای همگنان و همراهان خودش نیز غیر قابل تحمّل بود. داستان رویارویی مغیره با او و گزارش مغیره از موضع بس خصمانه وی علیه دین اسلامی حنیف، ضمن آن كه نشانگر اوج پلیدی اوست، نشان دهنده عمق كینه توزی اش نیز بود.[2] او در سبّ علی علیه السلام بسیار افراط می كرد و چون از او خواستند كه دست نگه دارد، گفت:

لا وَاللَّهِ حَتّی یَربو عَلَیهِ الصَّغیرُ، ویَهرَمُ عَلَیهِ الكَبیرُ، ولا یَذكُرُ ذاكِرٌ لَهُ فَضلاً.[3].

نه، به خدا سوگند [ از آن، دست نمی كشم] تا كودكان بر آن پرورش یابند و بزرگْ سالان بر آن پیر شوند و هیچ گوینده ای برایش فضیلتی نگوید.

گزارش هایی كه ابن ابی الحدید به نقل از كتاب الأحداث مدائنی و دیگر منابع كهن درباره فضیلت ستیزی معاویه و فضیلت سازی اش برای خود و وضع و جعل حدیث می دهد، ما را آگاه می سازد حقیقتْ این است كه اینها در راستای تفكّر قیصری و كسرایی و دیگرگون سازی آموزه های دین بوده است. امامت او بر نماز در مدینه و نگفتن «بسم اللَّه الرحمن الرحیم» و احتجاجات مهاجران و انصار با او، می تواند دلیلی گویا بر این همه به حساب آید.

معاویه به هر صورت كه بود، جامه خلافت را به تن كرد؛ خلافت بر اساس دینی كه او هیچ گونه باور استوار قلبی بدان نداشت و جانشینی بر جای كسی كه قصد داشت با او و تعالیم او بجنگد.

وی از تحریف دین، باكی نداشت و از دگرگون سازی معارف حق، تن نمی زد. او برای قبضه كردن كارها و استحكام بخشیدن به آنها و سلطه جویی و حكمرانی اش، هرگونه اقدامی را بر خود، مباح می شمرد.

معاویه به سال 60 هجری هلاك شد و یزید را به عنوان حاكم جهان اسلام، منصوب كرد. او با این كارش گامی دیگر در جهت وارونه سازی معارف دین برداشت كه آثار آن كارها در سراسر تاریخ، شُهره است.

2315.مقتل الحسین- به نقل از احمد بن اعثم كوفی-: چون معاویه، آخرین حجّ خود را به جای آورد، از مكّه كوچ كرد. چون به سرزمین ابواء[4] رسید و در آن جا توقّف كرد، نیمه های شب برای قضای حاجت برخاست.همین كه به چاه ابواء رسید، بر پوستش لرزه افتاد و مرض لَقْوه او را گرفت و یك طرف صورتش كج شد. تا هنگام صبح به دلیل بروز این بیماری اندوهگین بود. مردم برای عیادت به نزد او می آمدند و برایش دعا می كردند و بیرون می رفتند.

معاویه به جهت پیشامدی كه برایش رُخ داده بود، می گریست. مروان به وی گفت: بی تابی می كنی، ای امیرمؤمنان! گفت: نه ای مروان؛ لیكن چیزی را به یاد آوردم كه از آن، دوری می جُستم.سپس بر كینه های خود و آنچه از جانب من بر سرِ مردم می آید، گریستم.پس ترسیدم كه این، كیفری باشد كه به سبب كنار نهادن حقّ علی بن ابی طالب و آنچه با حجر بن عدی و یاران علی انجام دادم، خیلی زودْ گریبانگیرم شده است. اگر عشق من به یزید نبود، حقیقت را می یافتم و راه صحیح را می شناختم.[5].









  1. سعید ایّوب می نویسد: «درباره نحوه گزینش عمر و به كارگرفتن برخی كسان، از سوی مردم اعتراض هایی صورت می گرفت.منقول است كه مردم از شنیدن خبر حكومت یافتن معاویه بر شام، نگران شدند و بر عمر اعتراض كردند و گفتند كه چرا معاویه را بر شام گمارده است.

    خلیفه در پاسخ گفت: «معاویه را جز به نیكی یاد مكنید كه من شنیدم پیامبر خدا فرمود: «پروردگارا! او را هدایت كن». (البدایة والنهایة، ج 8، ص 122).با این كه معروف است پیامبر اكرم برای همه امّت خود دعا می كرد و خواستار هدایت آنان بود، عجیب این است كه سند حدیث یاد شده، ضعیف است.گرچه ابن كثیر كوشیده آن را توجیه و سند آن را به نحوی تأیید و تصحیح كند، حال آن كه اگر این حدیث به نفع اردوگاهی جز اردوگاه معاویه بود، هرگز چنین موضعی نمی گرفت.

    از جمله كسانی كه بر این گزینش گری عمر اعتراض داشتند، حذیفه را می توان نام برد كه به او گفت: تو از مردان بدكار، یاری می گیری!

    عمر پاسخ داد: من چنین كسانی را به كار می گیرم تا از توانشان استفاده كنم و خود، مراقب آنان هستم. (كنز العمّال، ج 5، ص 771، به روایت ابو عبید).

    لیكن همان طور كه پیش تر گفتیم، خداوند متعال از دل بستن به كسانی كه مایه خروج حیات دینی به حیاتی دیگر- با هر عنوانی كه باشد- می شوند، برحذر داشته است و پیامبر خدا هرگاه كسی را به كاری می گماشت، به او سفارش می كرد و از كرداری كه جز در راه دین و حیات دینی و منطبق بر مبانی آن باشد، بیزاری می جست و همه این گفتار و كردار حضرت مبتنی بر وحی بود.

    پس از رحلت پیامبر خدا، حیات دینی سیاستی داشت كه پژوهشگران می توانند به آسانی آن را در دوران خلافت امیر مؤمنان علی بن ابی طالب بیابند. در آغاز خلافت حضرت علیه السلام به ایشان پیشنهاد شد تا امیران شهرها را همچنان ابقا كند تا خلافتش استوار گردد؛ لیكن حضرت جز بركناری آنان را به صلاح نمی دید؛ زیرا از پیامبر خدا نهایت راهی را كه این امیران دنبال می كنند، شنیده و دانسته بود و تا هنگامی كه عملكرد این كسان منطبق با حیات دینی نبود، راهی جز بركناری آنان نبود؛ زیرا از زیركی معاویه، عمرو بن عاص و مغیره، دعوت اسلامی چه سودی می برد؟ از عضلات نیرومند ابو الأعور و بُسر بن ابی ارطات، چه فایده ای نصیب دعوت می شد؟ از كسانی چون كعب الأحبار، ابو زبید، شاگردان مُسیلمه كذّاب و طلحة بن خویلد، چه سودی به دعوت می رسید؟ سخن از سودی است كه دعوت می برد نه مسلمانان و نه نتیجه ای كه پس از هزار سال به دست می آمد. نه، همان قرن اوّل.

    این جریان در دوران عثمان گسترده تر شد و علاوه بر كسان پیش گفته كه نفوذشان رو به افزایش گذاشت، عثمان عناصر دیگری از همان قماش بر آنان افزود. (معالم الفتن: 370/1).

  2. مروج الذهب: 41/4.
  3. شرح نهج البلاغة: 57/4، النصائح الكافیة: 97.نیز، ر.ك: مروج الذهب: 41/3.
  4. ابواء، روستایی است در اطراف مدینه كه با جُحفه، 23 میل فاصله دارد (معجم البلدان: 79/1).
  5. مقتل الحسین، خوارزمی: 173/1.